عکسی از شیخ حسین انصاریان، زیر تابوت فرمانده /صادق آهنگران نوحه خواند
تاریخ انتشار: ۲۵ اسفند ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۹۵۵۸۴۷
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، اسفند ماه ۱۳۶۳ در حالی که چند روزی مانده بود به اجرای عملیات «بدر»، حاج عباس کریمی درست و حسابی غذا نمیخورد و استراحت نمیکرد. همین فشار کاری سبب شده بود که حاج عباس ضعف شدیدی بگیرد و برایش سرم وصل کنند. بعد از گرفتن سرم کمی حالش بهتر شد.
آنگونه که فارس روایت کرده، ساعت ۱۰ صبح روز ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ قرارگاه لشکر ۲۷ محمدرسولالله(ص) جلسه شورای فرماندهی با حضور حاجعباس کریمی، حاج رضا دستواره، حاجمجید رمضان و جمعی از فرماندهان برگزار شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در طول مدتی که با حاجعباس کریمی بودم، به قدری محجوب بود که هیچ وقت از او نشنیده بودم که بگوید، من فرماندهام. این بار هم حاجعباس از قدرت فرماندهیاش استفاده کرد تا خودش به خط مقدم برود.
حاجعباس سوار قایق شد و حرکت کرد. چشمهای من دنبال او رفت.ساعتی بعد بیسیم به صدا درآمد که پلهای شناور را حرکت بده. پلها را با قلاب بستم و با طناب به قایق وصل کردم. در حال حرکت داخل آب بودم که دیدم قایق طوسی رنگ متوقف شد. حسین فهیمی بود؛ گفت: «قاسم، بیا» رفتم داخل قایق را دیدم که پیکر حاجعباس کریمی را به پتوی سربازی پیچیده بود.
زیر سر حاجعباس پر از خون بود. سرش را برگردانم دیدم پشت سر حاجی شکافته شده است. از حسین فهیمی قضیه را پرسیدم، گفت: «بالای روستای الهاله، کنار خاکریز دور تا دور آب بود. حاجعباس داشت یک فرمانده ارتش را توجیه میکرد که لشکر۲۷ چه عملیاتی دارد که ناگهان خمپاره دشمن داخل آب منفجر شد. تعدادی زخمی شدند و عباس در جا شهید شد.
پیکر حاجعباس را با قایق فرستادم عقب. صادق آهنگران آمده بود معراج. به او گفتیم یک نوحه بخوان و نوحهی از سفر برگشتگان را خواند. بعد از ساعتی با پیکر حاجعباس که داخل آمبولانس بود، آمدیم بیرون. حاجیبخشی سرزده به معراج شهدا آمده بود. دم در معراج شیخحسین انصاریان را دیدم و به شیخ گفتم «رفیقمون شهید شد» شیخ حسین خیلی ناراحت شد و گفت: «میخوام برای سخنرانی به کرمان بروم. به تشییع تهران نمیرسم. تابوت را روی زمین بگذارید همینجا پیکرش را تشییع کنیم» که همانجا عکسی از تشییع حاجعباس کریمی گرفته شد.
بعد به در منزل شهید دستواره رفتم و به همسر شهید دستواره گفتم: «حاجعباس کریمی شهید شده، داخل آمبولانس است؛ میخواهم پیکرش را به تهران ببرم. تا فردا به همسر حاجعباس این موضوع را نگویید.» به سمت پادگان دوکوهه حرکت کردیم. پیکر حاجعباس را یکبار دور صبحگاه تشییع کردیم. بعد از آن هم به سمت تهران حرکت کردیم و شبانه به بیمارستان نجمیه رسیدیم و پیکر حاجعباس را تحویل سردخانه بیمارستان دادیم تا والدین و همسر و نزدیکان حاجعباس آماده خاکسپاری شوند. آمادگی برای برنامه تشییع ۲ روز طول کشید. نماز بر پیکر شهید داخل مسجد امام بازار خوانده شد؛ بعد هم پیکر شهید تا چهارراه سیروس تشییع شد و ظهر روز ۲۶ اسفند در قطعه ۲۴ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.
27218
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1884303منبع: خبرآنلاین
کلیدواژه: دفاع مقدس جنگ تحمیلی شهدا حسین انصاریان حاج عباس کریمی پیکر حاج عباس
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.khabaronline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرآنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۹۵۵۸۴۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ماجرای طعم شیرین آخرین دعای کمیل شهید زین الدین
بعد از نماز، دعای کمیل داشتیم. هر یک از بچه ها قسمتی از دعا را می خواندند؛ از جمله آقا مهدی؛ اما حال و هوای او با بقیه فرق می کرد.
به گزارش ایسنا، به نقل از جهان نیوز، بعد از ظهر پنج شنبه بود سر و کله ی آقا مهدی پیدا شد. پایگاه ما در نوار مرزی سردشت بود و مهدی آمد تا از نزدیک، پیشرفت کارها و مسائل مربوط به شناسایی را بررسی کند.
بعد از جلسه، وقت نماز شد. آن شب خود مهدی اذان گفت و نماز جماعت را اقامه کردیم.
بعد از نماز، دعای کمیل داشتیم. هر یک از بچه ها قسمتی از دعا را می خواندند؛ از جمله آقا مهدی؛ اما حال و هوای او با بقیه فرق می کرد.
مهدی با سوز عجیبی دعا می خواند. تمام کسانی که آن شب در جلسه بودند، طعم شیرین آن دعای کمیل را از یاد نخواهند برد. مهدی دعا را در شرایطی خواند که ما زیر پای دشمن قرار داشتیم و از همه طرف مورد تهدید بودیم.
او به حدی گریه کرد که از خود بی خود شده بود. قسمتی از دعا را هم جواد دل آذر خواند.
این دو نفر چنان شوری به پا کرده بودند که همه ضجه می زدند. دعا که تمام شد، مهدی از سنگر بیرون آمد، نگاهی به آسمان انداخت و زیر لب چیزهایی زمزمه کرد. دو روز بعد خبر شهادتش آمد.
برگرفته از کتاب «برف تا برف» مجموعه خاطراتی از شهید مهدی شیخ زین الدین
راوی: عبدالرزاق شیخ زین الدین پدر شهید